بد خیلی بد

خیلی حرف دارم خیلی ، اتفاقای زیادی افتاد شاید خرب ترینش کم کردن ٤ کیلو از وزنم بود و رسیدن به ١٠٢،٥ ولی بدترینش این بود نمیتونم خونه رو عوض کنم چون همسرم پول نداره  باباشم یه خونه رطوبت زده افتضاح میخواست بهمون بده هر چقدرم بگم من از این مرد بدم میاد کم گفتم همسرم اصلا اصلا به من فکر نمیکنه خونش افتضاح بود اون وقت مادر شوهر وپدر شوهرم راه میرن میگن نه شیک و عالیه خدایا به می بگم اون مامانش نه سواد داره نه قیافه نه هیکل نه اشپزی نه هیچی اون وقت تا گریه میکنه همه غش میکنن این راه به راه اشک من و در میاره اصلا عین خیالشم نیست ، ادعا دوستت دارم عاشقتم اش گوش فلک و کر کرده ، خیلی ناراحتم الان فکر میکنم که خودمو به عشق ارزون فروختم خیلی خیلی ارزون فروختم :( خدا کمک کن وقتی بر میگردم به ٤ سال پیش من تغییری نکردم ولی همسرررررر و خانواده اش :( خیلی 
خدایا من و از بی تکلیفی نجات بده 
با کسی هم نمیتونم حرف بزنم کسی درکم نمیکنه :( بعنی مامانم همیشه طرف شوهرمو میگیره و دوستم که ندارم امروز فهمیدم خیلییییییییی تنهام خیلی 
انرژی مثبت بدین که شدید لازمم